کد مطلب:235175 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:327

جشنواره ی بیعت
روز سه شنبه 8 رمضان سال 201 هجری - روز عید ملی - كوچه ها شاهد صفوفی از اسبان و سپاهیان با جامه های رسمی خویش بود كه برای مهیا شدن برای جشن به سمت میدان شهر در حركت بودند. در حالی كه مردان دربار مشغول آماده سازی مكانی سزاوار خلافت بودند، ارتشیان و فرماندهان گردان های نظامی و سپاهیان در دو خط در جایگاه خویش استقرار یافته بودند، به گونه ای كه در جایگاه خلیفه دو خط با یكدیگر تلاقی پیدا می كردند و سپس از هم دور و باز می شدند و مثلثی را تشكیل می دادند كه اقشار مردمی كه برای اعلام بیعت با ولیعهد جدید وارد میدان می شدند، قاعده ی این مثلث را تشكیل می دادند.

ورود كاروان های رسمی دولتمردان آغاز گردید... كاروان همراه فضل سیار پرهیبت بود و در پی آن، هیأت همراه مأمون قرار داشت كه در شكوه و ابهت گوی سبقت را از وزیرش ربوده بود و پس از آن هیأت همراه ولیعهد قرار داشت. مردم كاملا شوكه شده بودند ولی از سر احترام برخاستند... كاروان ولیعهد بسیار اندك و سبكبار بود و امام بر قاطری سپید رنگ سوار شده و از



[ صفحه 134]



سر تواضع و فروتنی سر به زیر افكنده بود... و با جامه ی سپیدش نماد صلح و صفای برآمده به نظر می رسید. مأمون در جایگاه خویش در منصب خلافت كه به دو بالشت بزرگ ولیعهد متصل بود، جای گرفت. امام با دستاری پیچیده بر سر و شمشیری بر كمر، با سكون و آرامش و وقار در جایگاه خود نشست... و هیچ حركتی از سوی امام صورت نگرفت. ولی با این وجود، آن نقطه، مركز آن اجتماع رسمی و مردمی گسترده به نظر می رسید. تا اینكه مأمون لب به سخن گشود و مفاد سند ولایتعهدی را اعلام كرد. اكثریت مردم به رضای آل محمد می نگریستند. كسانی كه در آن جشن حضور داشتند، ناگزیر دریافته بودند كه رازی قلب مردم را با محبت و دلباختگی متوجه امام ساخته است! امام همچنان آرام بود و آرامش و سكون او به روشنی نمایانگر آرامش مطلق در اعماق جان او و تمركز سرتاسر وجود او در نقطه ای بود... نقطه ای كه امكان نداشت در زمین باشد. مأمون به فرزندش عباس [1] .

و مردم نیز كه از این منظره شوكه شده بودند، همچون امام دست خویش را برای اعلان بیعت بالا آوردند و نیروهای مسلح نیز با بالا بردن دست خویش و با گذر از جلوی جایگاه خلافت، اعلام بیعت كردند و مراسم بیعت به پایان رسید... و بار دیگر مثلث سپاهیان و مردم به آرامش خود بازگشت. و امام برخی لباس های رسمی را كه اكثریت آن سبزرنگ بود، بر تن كرد و نور لبخندهای شادمانی بر لب ها تابیدن گرفت. تا اینكه امام یكی از دوستداران خویش را دید كه از شدت شادمانی می خواهد به پرواز درآید. امام به او اشاره كرد. او نیز در حالی كه اشك شوق در دیدگانش برق می زد، به سرعت در برابر امام حاضر گردید. امام آهسته در گوش او فرمود:



[ صفحه 136]



- دلت را به آنچه می بینی مشغول نكن و به خود بشارت نده. چرا كه این قضیه ناتمام می ماند. [2] .

مأمون در اوج شادمانی و سرور برخاست و بر فراز منبر رفت... منبری كه برای خطابه مهیا شده بود، تا خطابه جنبه ی رسمی و مقدس خویش را داشته باشد: - ای مردم! بیعت علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب بر شما عرضه گردید... به خداوند سوگند اگر این اسامی بر فردی كر و لال خوانده شود به اذن خداوند او شفا خواهد یافت. [3] .

مأمون هنگامی كه از منبر پایین آمد، از امام درخواست كرد بدین مناسبت خطابه ای ایراد فرماید. امام نیز برخاست و به سمت منبر رفت. و آن مرد علوی نزدیك پنجاه ساله كه موهای سپید در چانه اش نمایان شده بود، رخ نمود... در آن لحظات حساس او توفانی از نیروی روحی و معنوی را می ماند... دیدگان به سمت او دوخته شده بود و مردم مبهوت او گردیده بودند و مأمون اندك اندك از شدت شرم كوچك می شد... امام بر روی منبر قرار گرفت و كلمات موجز و گویا و پرآرامش جریان یافت: - ای مردم! ما بر شما به سبب حق رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر شما حقی داریم و شما نیز بر ما حقی دارید، اگر حق ما را به جای آورید، ادای



[ صفحه 137]



حق شما بر ما واجب و لازم است. مأمون به چیزی شبیه آسیب و گزند دچار گردید... او از امام انتظار داشت در مقابل توده های مردم او را بستاید. ولی اكنون رسالتی تمركز یافته را می شنید و اینكه مردم به خاطر میراث مقدس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر او حقی دارند و وفای به عهد شرط اساسی است! شفافیت و بی آلایشی جشن مردمی با احضار سه تن از دولتمردان كه غل و زنجیر شده بودند مكدر گردید. همگی فورا هویت آنان را شناختند. كسی نمی دانست چه چیزی خلیفه را به احضار این سه فرد غل و زنجیر شده از زندان واداشته است. آنان وامانده و درمانده كشانده می شدند تا اینكه در مقابل جایگاه خلافت ایستادند. ابن عمران با لحنی هشداردهنده فریاد كشید: - پناه بر خدا از اینكه تو ای امیرمؤمنان! این حكومتی را كه خداوند برای شما قرار داده و به شما اختصاص داده است، خارج سازی و به دشمنان خویش بسپاری... همان كسی كه پدرانش مردم را می كشته اند و در سرزمین ها آواره می ساختند. مأمون دندان هایش را فشرد و گفت: - ای زنازاده! ابویونس در حالی كه به امام رضا (علیه السلام) اشاره می كرد برای تحریك مأمون فریاد زد: - ای امیرمؤمنان! كسی كه در كنار تو ایستاده به خداوند سوگند بتی است



[ صفحه 138]



كه پرستیده می شود! مرد سوم، عیسی جلودی بود كه ترس و وحشت سرتاسر وجودش را فراگرفته بود و در ذهنش اعمال خویش در مكه و مدینه در دو سال قبل جرقه زد... كه خانه های اهل بیت را چپاول كرده بود! امام كه دید ترس و وحشت از چشمان جلودی می بارد، رو به خلیفه كرد و برای گذشت از او میانجی گری نمود... ولی آن مرد گمان كرد كه امام بر ضد او سخن می گوید و مأمون را بر مرگش تشویق می كند. او ملتمسانه فریاد كشید: - ای امیرمؤمنان! تو را به خداوند و به خاطر خدمتگزاری من در پیشگاه هارون الرشید، سخن این مرد را پیرامون من نپذیر! آنگاه مأمون رو به امام رضا كرد و با زیركی گفت: - اباالحسن! او طلب عفو كرد! سپس مأمون با تندی جلودی را مورد خطاب قرار داد و گفت: - نه به خدا سوگند! سخن او درباره ی تو را نمی پذیرم! سپس رو به نگهبانان نمود: - اینان را به زندان ببرید... هنگامی كه آنان مجلس را ترك كردند شادمانی و سرور بار دیگر بازگشت و برخی از شدت طرب و شادمانی جست و خیز می كردند، در حالی كه مأمون به قصاید شاعران و سخنان سخنوران گوش می داد. عباس خطیب برجسته ترین كسی بود كه سخنوری نمود و شعری را كه او سخن خود را با آن پایان برد مردم تا چندین روز زیر لب زمزمه می كردند:



[ صفحه 139]





لابد للناس من شمس و قمر

فأنت شمس و هذا ذلك القمر [4] .



[مردم ناگزیر بایستی ماه و خورشیدی داشته باشند و تو (مأمون) آن خورشیدی و این مرد - امام رضا (علیه السلام) - آن ماه تابان است.] و در پایان جشن سه فرمان مهم صادر گردید: - اعطای حقوق یكسال كامل به ارتشیان. - تعیین رنگ سبز به عنوان شعار رسمی جدید. - ضرب سكه ای جدید با نام رضا در درهم و دینارها.



[ صفحه 141]




[1] پدرش او را به عنوان حاكم الجزيره و ثغور در سال 213 ه تعيين كرد. او بر دستيابي به خلافت پس از وفات پدر خويش چشم طمع داشت و مهرباني برخي فرماندهان نظامي و دشمني آنان با معتصم او را بر اين اقدام تشويق كرد و در پايان، معتصم را به بيعت با او مجبور ساخت تا از نظر سياسي بر مسند حكومت سيطره يابد. عباس، از فرصت خروج معتصم از مرزها سود جست و براي كشتن او توطئه چيني كرد و برخي سركردگان ترك را به قتل رساند. ولي او دستگير گرديد و در زندان انواع غذاها را براي او مي آوردند... چرا كه او بسيار پرخور بود. ولي مانع نوشيدن آب او شدند و او جان داد. معتصم، به تحركات و فعاليت هاي او مشكوك شده بود لذا شبي او را فراخواند و به او شراب نوشاند و عباس در حال مستي تمامي جزئيات نقشه ي خود را لو داد! الاعلام، ج 4، ص 35، تاريخ طبري، ج 9، ص 71، ابن خلدون، ج 3، ص 561.

[2] الفصول المهمه، ص 238.

[3] عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 147.

[4] تذكرة الخواص، ص 364.